استغاثه 26

ساخت وبلاگ
این نوشته را صبحگاهان در کلاس درس درحاشیه ی جزوه ام نوشتم
شب که آمدم خیلی با خودم کلنجار رفتم که ننویسمش اش اینجا....
خاصه اینکه دیشب با خوشحالی استغاثه خوانده بودم و
اصولا دوست ندارم از ناراحتی ها بنویسم و احیانا خاطر شما را مکدر کنم
اگرچه که این وبلاگ از سر ناراحتی بود وگاهی هست!...
اما دلم طاقت نداد و سرآخر فرستادم اش این جا
جمله آخرش را خودم چندین بار خواندم و فکر کردم
نوشته این بود:
.............................................................................

و کسی میانه ی کلاس درس از اذیت بوی عطر کسی که کنارش نشسته بود سه بار روی کاغذ نوشت
یا خیر و حبیب و محبوب
ای بهترین دوست داشتنی و دوست داشته شده
و همان جا وسط کلاس استغاثه ورزید
و کسی در میانه ی راهی با خودش فکر می کرد گه آیا پاکی می ارزد؟

به رسم صبر ، باید مرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است ، بغض گاهگاهش را نگه دارد

پریشان است گیسویی در این باد و پریشان تر
مسلمانی که می خواهد نگاهش را نگه دارد

عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیه گاهش را نگه دارد


این روز ها بسیار زودرنج شده ام
فرجی برسان!
اصولا به گمانم آدم های درگیر این گناه آدم های قابل ترحمی هستند !!!
..........................................................................................................................
البت ذکر این نکته خالی از لطف نیست که سرشار از امید تو ام
و اکنون حالم خوب خوب است به لطف لطیف ات
یا خیر حبیب و محبوب




استغاثه 31...
ما را در سایت استغاثه 31 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmasirname0 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 1:00