اتوبوس نوشت(استغاثه30)

ساخت وبلاگ

پیش نویس

البته به جز این تکه کاغد بخش های دیگری هم هست مینویسم انشالله

اتوبوس در حال حرکت بود و خط بد مرا حرجی نیست 

............................

آسمان سرخ است...انگار که قربانی عظم اش  را گرفته. کار را تمام کرده حنجر را بریده...
و آنگاه که قربانی آرام گرفت خون ها را از آسمان آبی شسته....
اثری نمانده مگر این سرخی کم رنگ و محو آسمان!
اذان جمعه شب را می گویند و من مسافر هر هفته ی این مسبر در اتوبوس قلم به دست گرفته ام.
گوشی هوشمندم! را حمایل کاغذ کرده ام (به عنوان زیردستی) و آرام آرام قلم می گردانم بر عرصه ی کاغذ بلکه عقده ی دل بگشایم اشک جمع می شود کنج چشمانم می پرسی چه می نویسم؟ می گویم انگار کن احساسات خویش را بر صفحه ی کاغذ می ریزم
.
.
.
اتوبوس را تاریک می کنند از نوشتن بازنمی مانم....
کنار دستی ام که جوانی 28 ساله است نور گوشی اش را روشن می کند
همزمان که خودش هنذفری در گوش مستمع آهنگ است. شرمنده می شوم 
سریع مثلا یکی دو خطی می نویسم و تشکر می کنم ....
می گوید تمام شد می خندم که آری تمام شد
غافل از آنکه مگر احساس مرا پایانی هست...
اصلا مگر صفحه ی کاغذ را گنجایشی هست که بخواهد احساسات ام را بچسبانم به کلمات اش

گوشی موبایل را باز می کنم و این چند سطر را می نویسم


ای آرزو ی آرزو آن پرده را بردار از او     من کس نمی دانم جز او مستان سلامت می کنند

ای ابر خوش باران بیا وی مستی یاران بیا    وی شاه طراران بیا مستان سلامت می کنند
حیران کن و بی رنج کن ویران کن و پرگنج کن    نقد ابد را سنج کن مستان سلامت می کنند

به کسی فکر می کنم که عقده ها را می گشاید....
معبودا به امید تو

.....................................................................................

پ ن نامربوط : خوردن تخمه ممنوع در عکس:)


...........................................................................................










استغاثه 31...
ما را در سایت استغاثه 31 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmasirname0 بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 8:08